محل تبلیغات شما



 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 

  

                              یاد و خاطره شهید رسول مرادی همیشه زنده و جاویدان خواهد بود.

 


تصاویر نصب شده از شهید رسول مرادی در خیابان نواب صفوی در شیراز - تابستان ۱۳۹۴

                          این تصاویر به همت شهرداری شیراز تهیه شده و نصب گردیده اند.

 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 


                

مراسم سی و سومین سالگرد شهادت رسول مرادی در شیراز برگزار شد. یاد و خاطره اش گرامی باد.

شهید عبدالرسول مرادی در تاریخ 17 اردیبهشت سال 1361 در جبهه دارخوین به شهادت رسید. دارخوین ایستگاهی بود در بین راه اهواز به خرمشهر. این ایستگاه بر روی جاده قدیم اهواز به خرمشهر قرار داشت و در ابتدای جنگ تحمیلی به دست عراقی ها افتاد. ولی در اردیبهشت سال ۶۱ حین حمله فتح المبین و آغاز حمله بیت المقدس این جاده توسط رزمندگان اسلام آزاد شد و در همین شبها بود که رسول روی همین جاده به شهادت رسید.

زمانی که رسول در این خط جبهه حضور داشت و در آن به شهادت رسید یاران و دوستان او در کنارش بودند. از آن دوستان می توان به عبدالخالق ناصرزاده و دیگران که در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز مشغول خدمت سربازی بودند نام برد.

یاد و خاطره همه آن عزیزان رزمنده، چه آنها که به شهادت رسیده اند و چه آنها که هم اکنون در بین ما هستند و سربلندی ایران و اسلام و جهانند، گرامی باد.

 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 


  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 

                  

شهید رسول مرادی در سال ۱۳۶۱ در جبهه دارخوین خوزستان به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید والامقام در دارالرحمه شیراز و در جوار شهیدان جنگ تحمیلی به خاک سپرده شد.

یادش گرامی و روحش شاد و قرین رحمت الهی.

شهید رسول مرادی سمبل عشق و ایثار بود. رسول مرادی که از مهربانی و صمیمیت خاصی برخوردار بود با جانبازی های خود توانست در قبال اسلام و مسلمین سرافراز شود.
یاد و خاطره اش از جاویدان.

 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 


 

                                تابلوی خیابانی - تصویر شهید رسول مرادی - شیراز 1394

 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی 

 


                             رسول در جبهه سوسنگرد - 1359

                      آخرین دیدار من با رسول»

دوربین­های صیاد، برای شکار کردن لحظه­های معنوی و ناب، در پی سبقت گرفتن از یکدیگر بودند. لحظاتی که دیگر تکرار نمی­شدند. ناگهان چهره رسول، آنسوی لنز شیشه­ای نمودار شد. سرم را بالا آوردم. باید با چشمان خودم می­دیدم تا باورم می­شد. خودش بود. پشت سنگر دوربین پنهان شدم، تا رسول را غافلگیر کنم. وقتی به او نزدیکتر شدم، زیر چشمی مرا می­دید. معلوم بود، هنوز به درستی شناسایی نشده­ام. نزدیک و نزدیکتر شدم.

-                 ببخشید، می­شه چند لحظه وقت شما رو بگیریم؟

-                 جواد توئي ؟!

رسول بي توجه به دوربين به سمتم آمد ، من هم او را در آغوش گرفتم و گفتم: رسول!

انگار سال­ها بود یکدیگر را ندیده بودیم. خلوت برادرانه­ای برای خود ساخته بودیم. گوشه­ای فارغ از ازدحام اغیار،  برای مرور سالیانی که با هم سپری می­کردیم. غروب بهاري دشت سرسبز جنوب را زرد رنگ کرده بود. انگار نداي ما را به غروب نزديک مي کرد. غروبي که هرگز دلم نمي خواست تمام شود. برايم دنيائي بود بوسعت يک زندگي . من مبهوت چهره رسول و او مبهوت دنياي خود. با صداي دل نواز هميشگي رشته افکارم را گسست.

-                 مادرچطوره؟ بچه­ها، حاج آقا، خاله. همه خوبن؟

-                 همه خوبن. تو باشی بهترن.

-                 خداروشکر! واسه فیلمبرداری اومدین؟(با شوخی) آخه مردمون حسابی، بذارین تو دنیا یه کار بی­ریا انجام بشه.

-                 بعله، اومدیم از شما فیلم و مصاحبه بگیریم؛ چون می­دونیم مُردنی هستید، می­خوایم یه عبرتی بشید واسه آیندگون. حیفه از شما درس نگیرن.

-                 داداش من، ما هنوز خیلی مونده تا درسمانو پس بدیم.

سرش را پایین انداخت و ادامه داد:

-                 گفتی خونه همه چیز مرتبه؟ هیچ مشکلی ندارید؟

-                 ای بابا! گفتم که جز دوری شما هیچ ملالی نیست. تو برگردی، همه چیز مرتبه

و رسول از خاطراتش گفت. چنان با یکدیگر گرم گفتگو شدیم که گذر زمان را فراموش کردیم. خورشید تا پشت کوه­ها عقب­نشینی کرده بود و آسمان لحظه لحظه به تاریکی می­گرایید. نمي دانم چرا دلم راضي به اين غروب دل انگيز نبود. دلم مي خواست با تمام وجودم تمامي ثانيه ها را ضبط نمايم. ولي افسوس ، ماهم باید به منطقه باز می­گشتیم.

گرچه منطقه پر بود از شقايق و سبزي و طراوت از همه جاي دشت لبريز بود ، اما صداي عبور تانکها ، کاميون ها و وسايل نقليه مختلف، لحظه اي قطع نمي شد. کاميونها پر از اسراي جنگي ، عراقي هاي مزدور که تا ساعاتي قبل بي درنگ به کشتار ما پرداخته بودند و حال هاج واج به پشت جبهه منتقل مي شدند.

احساسم اين بود که رسول نه من را مي بيند نه اين درياي جبهه را ، او درآسمان ديگري پرواز مي کرد.

هنگام وداع از پشت شیشه گل زده جيپ آهو ، برای رسول دست تکان می­دادم و تا زمانی که کاملاً از تنگ رقابیه دور شدیم، چشم از آن مکان برنمی­داشتم.

من مشغول انجام مأموریت­های خود در مناطق جنگی بودم. از این منطقه به آن منطقه برای انجام مصاحبه با رزمندگان و تهیه فیلم از مناطق رهسپار می­شدیم.

در اکيپ فيلمبرادري ما چند نفر حضور داشتند ناصر ، عکاس و حسن، تهيه کننده و يوسف ، راننده با ماشين جيپ آهوي سبز رنگ . همگي عاشق کارشان . ناصر کمالي شب سوم ماموريت در پاتک دشمن غافلگير شد و به شهادت رسيد و ادامه ماموريت را بي ناصر سپري کرديم.

ماموریت ما تمام شده بود و در راه بازگشت به خانه، کوچه­ها را یکی­یکی پشت سرمی­گذاشتم. سر کوچه که رسیدم با دیدن پارچه سبزی که نام رسول بر آن نقش بسته بود، تا چند لحظه بی­حرکت ماندم. آنطرفتر، درِ حیاط خانه دو لنگه باز بود و طاقی که برای رسول بسته بودند، به من می­گفت، در غیاب من، در این خانه چه­ها گذشته است. مردم به داخل خانه می­رفتند. نوای تسلیت­ها با گوشم آشنا نبود. زمان می­برد تا همه این ماجراها را در خود هضم کنم. به درون خانه رفتم و نگاهم مادر را جستجو می­کرد. ناخودآگاه به اتاقی که در سمت راست سالن پذیرایی قرار داشت، رفتم. اتاقی که اوقات رسول بیشتر در آن سپری می­شد. مادرم نشسته بود و با دیدن من گفت:

-                 خوش آمدی پسرم! می­بینی! برادرت به افتخار شهادت رسیده.

از حال رفتم. لحظه­ای نگذشته بود که هق هقِ گریه­ام در تمام خانه طنین­ انداخت. صدای ناله تمام فضا را پر کرده بود. فقط مادر گریه نمی­کرد!

درمیان ناله­های عزاداران، خاله­ام بلند شد و با افتخار گفت: هر که می­خواد شهید ازش راضی باشه گریه نکنه. اون تا همیشه بین ماست.

اما مثل اینکه خیلی به حرف­هایی که می­گفت، اعتقاد نداشت. حرف­هایش تمام نشده بود که بغضش ترکید و هق هقِ گریه­اش تا اعماق لحظه­ها نفوذ کرد. بعدها فهمیدم رسول، در وصیت نامه­اش سفارش کرده است که پس از شهادتش برای او گریه نکنند.

در آن لحظات، خاطرات رسول یکی یکی مانند صحنه­های یک فیلم سینمایی جلو چشمانم در تردد بودند.

***

سال­ها گذشت.

به محل فیلم­برداری رفتم. همه جا خاکی بود. همه کسانی که آنجا بودند لباس­های خاکی پوشیده بودند و دکوراسیون آنجا توپ و تانک و اسلحه و مهمات، و لباس فرم مردمان آن سرزمین، لباس خاکی و شال چفیه بود. بیشتر آن مردم، پلاک و زنجیری بر گردن آویخته بودند. اتاقک­هایی به نام سنگر و سیلو داشتند و سکوهایی که برای کمین از آن­ها استفاده می­کردند. زندگی ساده­ای داشتند مردمان آنجا. در حال فیلم­برداری بودم که رسول را آن­سوی لنز دیدم. خودش بود. این­بار به چشمانم رجوع نکردم تا باورکنم که رسول را می­بینم. به سوی او رفتم. او به من خیره شده بود و من به او نزدیک­تر می­شدم. به او رسیدم. خواستم او را در آغوش بگیرم که. کارگردان گفت: کات! مرادی خودت می­دونی داری چیکار می کنی؟

. و آن روز گذشت.

یک سال بعد.

خورشید تا رسیدن به محل کارش راه زیادی در پیش داشت؛ اما معلوم بود، مدت زمانی­ست که در راه است؛ چرا که پرتو وجودش سیاهی شب را فراری داده بود. در زمین عقربی نبود و آسمان هم هیچ عقابی نداشت. رسول مقداری هیزم آورد و یک وعده آتش چاشنی آن کرد. بچه­ها از خواب بیدار شدند و به رسول در آماده کردن صبحانه کمک می­کردند. رنگ آن فضا از شادی لبریز بود و جز خدا و یاد خدا کلمه­ای جریان نداشت. ناگهان یکی از بچه­ها فریاد زد: اژدهایی به سمت ما می­آید. همه برای از بین بردن اژدها دست به کار شدند. اسلحه­ها را در دست گرفتند و آماده مبارزه با اژدهای آتش­دم شدند. اژدها با یک نفس آتش آلودش یکی از خانه­ها را آتش زد. رسول یک آر. پی. جی در دست گرفت و یک تنه برای مبارزه با اژدهای سهمگین به میدان مبارزه آمد. اژدها با دیدن رسول کمی ترسیده بود. می­خواست راهی را که آمده است، دوباره باز گردد؛ اما رسول به او اجازه فرار نداد. بچه­ها هم­صدا رسول رسول می­کردند و اژدها از آن مکان فاصله می­گرفت. رسول شلیک کرد. اژدها آتش گرفت و نقش بر زمین شد.

صدای خنده و شادی فضا را پرکرده بود.

تلویزیون را خاموش کردم. پسرم گفت:

-                 بابا، عمو رسول همیشه اژدها رو شکست می­داد؟ 

-                 بله بابا، هرکس بنده خوب خدا باشه، دشمنای خدا رو شکست می­ده! عمو رسول بنده خوب خدا بود! 

 شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید عبدالرسول مرادی شهید رسول مرادی رسول مرادی  شهید رسول 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فیزیک اسلامی جامعه شناسی(پژوهش اجتماعی) مجله سلامت و تغذیه